تدریس و آموزش فیزیک بیخود است

LostFile JPG 630160

امروز داشتم به این موضوع فکر می کردم که با این که حقیر و بسیاری از شماها سالهاست فیزیک تدریس می کنیم ولی در عمل فیزیک تدریسش بیخود است. این علم هم زمان چندین دانش را در بر دارد و به عنوان یک ابرعلم نمی تواند در ذهن دانش آموزان و حتی خود ماها نقش بگیرد. دلیلش را می توان این مساله دانست که شما در هنگام تدریس فیزیک باید بر چندین علم روانشناسی ، ریاضیات ، خود مبحث فیزیک ، ادبیات ، فلسفه و منطق ، توانایی های مدیریت و رهبری کلاس ، توانایی های حرفه ای معلمی و شاید دهها ریز نقش تخصصی مانند مهارت خشم ، عصبانیت ، تمرکزسازی ذهنی و نظم در امور منزل تا مدرسه مسلط باشید تا بتوانید سنگ ساختمان تدریس خود را بنا بنهید. لزوما دانش آموزان شاید نخواهند چنین ساختمانی درست شود و بالا برود. فیزیک علاقه شماست و لزوما آینده آنها نیست.

فیزیک ذاتا برای تدریس گنگ و بیخود است. علمی نیست که با نوشتن فرمول و ریاضیات داستانش معلوم شود.

یک روز در یکی از کلاس ها برای نشان دادن مفهوم اندازه گیری ابتدا مقاومت و سپس خازن پلی استر را به عنوان مقاومت در دستگاه بستم و مانیتور دستگاه رو به دانش آموزان بود. همه دانش آموزان عدد مقاومت قطعه را 250 اهم می خواندند. برای خازن هم دور کلاس چرخیدم و بچه ها عدد 250 اهم را خواندند. کمی تعجب کردم. به روی مبارکم نیاوردم. رفتم گوشه کلاس و جایی که دانش آموزان نبینند دستگاه را چند بار امتحان کردم. فهمیدم خود مولتی متر ایراد دارد زیرا خازن مقاومتش رو به بینهایت و از مرتبه مگا اهم باید باشد. به دانش آموزان چیزی نگفتم ولی در ذهنم به این مساله رسیدم که داشتن تسلط بر منطق حل یک مساله و مهارت آزمایش تازه به شما خواهد گفت که چیزی که در اندازه گیری می بینید فیزیک نیست و یک خطای ابزاری است. آیا این مساله در نوشتن فرمول ها و کتاب ها قابل تشخیص است؟؟؟؟؟

همواره در فلسفه علم این سوال مطرح است که از کجا معلوم که ابزار ما چیزی که می سنجد درست و صحیح باشد و واقعیت را نشان دهد؟ امروز من به این نتیجه رسیدم که واقعیت وجود خارجی ندارد. تکرار یک رفتار واقعیت آن را می آفریند. اگر هر روز خورشید از شرق می کند زیرا تکراری است خلافش را ندیده اند. اگر سنگ سقوط می کند چون یک عادت تکراری است . اگر آهن ربا میخ را جذب می کند یک عادت تکراری است. مستقل از این که سرمنشاء آن چیست یک تکرار است. ما زمانی که این تکرارها را در نورون های مغزمان مسیرسازی می کنیم به عنوان یک دستور قطعی و منطقی جلوه می کند. آنقدر این عادات تکراری در مغز ما مسیرهای تکراری را می روند که مغز نمی تواند بپذیرد ممکن است مسیرهای دیگری هم باشد. این عادات تکراری در همه چیز هست. آنقدر به این عادات تکراری خو می گیریم که نمی توانیم خلافش را باور کنیم. مگر می شود قاشق به بدن انسان بچسبد؟ مگر می تواند سنگ در هوا بماند؟ مگر می تواند مولتی متر خراب باشد؟ مگر می تواند نگاه من به علم فیزیک اشتباه باشد؟

شاید از این منظر بتوان گفت که مفهوم خداوند هم وجود خارجی ندارد و یک مفهوم ذهنی با تکرار عادت بالاست. تکرار عادت هایی برای داشتن یک ابرموجود در جهان که همیشه برای خواسته های تو کار می کند. خداوند همان خدمتکاریست که برایت غذا می آورد و برایت فضای زندگی را مهیا می کند. بشر خواهش های خودش را در قالب خداوند شکل داده است تا یک خدای در خدمت خودش داشته باشد. این خداوند خدمتکار کارش مواظبت از بشر است.

خواندن 1997 دفعه

نظرات (0)

پیامی جهت نمایش وجود ندارد.

دیدگاه خود را بیان کنید

ارسال نظر به عنوان مهمان. ثبت نام یا ورود به حساب شما
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
Top