یکشنبه, 02 ارديبهشت 1403 08:49

تسلیت جامعه فیزیکدانان به استاد رستگار نسب

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

photo 5845934996982973394 x

 

در پی درگذشت مادر جناب استاد رستگارنسب موجی از غم و اندوه در قالب پیام های تسلیت برخاست.به همین مناسبت جمعی از علاقمندان و همکاران اتحادیه انجمن های معلمان فیزیک ایران در نامه ای این درگذشت را تسلیت گفته و برای استاد رستگارنسب و خانواده آرزوی صبر و شکیبایی و برای آن مادر فرزانه آرامش روح از خداوند متعال طلبیدند.

استاد رستگارنسب هم در پیامی از آن مادر یگانه به نیکی یاد کردند و ضمن بیان خاطره ای دلنشین از همه همکاران قدردانی کردند. 

با سلام و احترام. مشیت الهی مقدر نمود تا عزیزتر از جانم به او ملحق شود و همیشه در حسرت لبخند مهربانش باشم. از  همه عزیزان و همکاران ارزشمندم که در تحمل این مصیبت سخت یاریم نمودند و با حضور آرامش بخش، تماس و ارسال پیامک های پر مهر، منشا اسکات خاطرمان شدند صمیمانه قدردانی نموده و از خداوند متعال میخواهم که فصل سبز زندگیتان خزانی نداشته باشد. همچنین از عزیزانی که به خاطر تاملات این غم، پاسخگوی تماس ها و پیام هایشان نبودم عذر خواهی می کنم .
 
اگر چه این خاطره را قبلا تعریف کرده ام اما امروز با اشک چشم بازنویسی می کنم. چقدر سخت است از دست دادم مادر. گویی همه چیز دنیا گره خورده با مادر و وقتا مادر نباشد انگار هیچ چیز نیست. هفدهمین کنفرانس آموزش فیزیک ایران در مشهد، در مرداد نود و پنج برگزار می شد. موقع سخنرانی من فرا رسیده بود. خانم دکتر شکر باغبانی و آقای دکتر رسولی هیئت رییسه بودند. اما فردی که زندگی اش را به پای من گذاشته بود و امروز برای نخستین بار قرار بود نتیجه زحماتش را ببیند، باعث دلهره من بود و او کسی نبود جز مادرم. ایشان در حدود سال های چهل، در یکی از دبیرستانهای مشهد ادبیات تدریس می کرد. پس از ازدواج با پدرم، دبیرستان را رها کرد و به تربیت فرزندان خود پرداخت. مادرم دارای زیباترین خط در دبیرستان بود. با همه تلاشی که به کار برد خط من خوب نشد. با همکاری پدر و مادرم ادامه تحصیل دادم و بیش از ده ها سخنرانی در داخل و خارج از کشور داشتم. البته همسر و فرزندان خودم نیز در بسیاری از سخنرانی ها حضور داشتند اما امروز نبض من به طرز عجیبی می زد زیرا برای نخستین بار بود که مادرم در سخنرانی من حضور داشت. آیا می توانستم پاسخ یک عمر وقت گذاشتن را در سی دقیقه بدهم؟ و اگر نتوانم چه؟ مادرم در ردیف اول نشسته بود. با اعلام خانم دکتر شکر باغبانی پشت تریبون قرار گرفتم. نگاهی به حاضران کردم. نگاهم در نگاه مادرم گره خورد. لبخندش پر از مهر بود. نمیدونم چرا متوقف شدم. هیچ چیزی نمی تونستم بگم. دکتر رسولی گفت: جناب رستگار شروع کنید. کل آمادگی ام را از دست داده بودم. در این لحظه مادرم با سر اشاره کرد که شروع کنم. گویا می دانست که منتظر اجازه از ایشان هستم. به نام خدا گفتم. سپس گفتم: امروز در این مکان و این صحبت من، متفاوت از همه عمر من هست زیرا پرورش دهنده من، تربیت کننده من و بزرگ کننده من امروز در اینجا حضور دارند و آزمونی سخت تر از هر آزمونی را در پیش رو دارم و این مشاهده گر کسی نیست جز مادرم. به سمت مادرم رفتم دست وی را بوسیدم و از جا بلندشان کردم. همه سالن غرق در کف زدن شده بود. نمیدانم چقدر گذشت. فقط میدانم که ایشان من را به سمت میز سخنرانی هدایت کردند و با قوت قلبی که از حضور ایشان مجدد پیدا کردم، سخنرانی را شروع کردم. در پایان بیشتر دوستانم به دور ایشان حلقه زدند. ایشان را به محوطه دانشگاه برده و کلی عکس گرفتند. اما امروز، وقتی که ایشان در دل خاک آرام می گرفت،. گویی قلبم و جسمم و روحم همراه مادرم بود . یک وقتایی فکر می کنم، بهشت برای زیر پای مادران بسیار ناچیز است. خداوند همه پدر و مادرها را حفظ و رفتگان را بیامرزد. انشاالله.
 
غلامحسین رستگارنسب
خواندن 13 دفعه آخرین ویرایش در یکشنبه, 02 ارديبهشت 1403 09:06
محتوای بیشتر در این بخش: « معرفی کتاب نجوم استاد رستگارنسب

نظرات (0)

پیامی جهت نمایش وجود ندارد.

دیدگاه خود را بیان کنید

ارسال نظر به عنوان مهمان. ثبت نام یا ورود به حساب شما
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
Top